املا عنوان : ابر و باد
باد ابر را دید و پرسید : چرا روی دریا می باری؟
ابر گفت : چون باران دارم.
باد گفت : من تو را به جایی که به تو نیازمند هستند می برم.
سپس باد ابر را در آسمان به پرواز در آورد.
باد ابر را برد و برد و برد تا به بیابان رسیدند .
باد ابر را بالای سر یک بوته ی تشنه برد.
بوته گل داده بود ولی از بی آبی و تشنگی گل باز نشده بود .
باد به ابر گفت : اکنون ببار و تشنه ای را سیراب کن !
ابر با شادی بر سر بوته ی گل بارید .
گل کم کم باز شد و از باد و ابر تشکر کرد.
سیما شمال نصب